یهو زنگ زدن و گفتن دیگه نیستی، گفتن که دیگه قرار نیست ازین به بعد بیای دم در خونمون، بیای بالا و مامان برات سیرقلیه درست کنه، یهو گفتن، خیلی یهویی، تو این روزای کرونایی، تنهایی اومدن بیمارستان شناسایی ت کردن، تنهایی بردنت پزشک قانونی، تنهایی رفتیم بهشت زهرا، تنهایی خاکسپاری ت کردیم، حتی ت و ث هم نیومدن برای خاکسپاریت، چه تنها رفتی عمو جون، یاد خاطرات بچگیمون میافتم غمم میگیره، اینکه بهم کیبورد زدن یاد میدادی، من باید میرفتم تمیرن میکردم و با کلی ذوق میومدم تنهایی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کسب دارمد کتابخانه عمومی شهید عراقی کنگاور هر روز بیا آنلاین سیستم وبلاگی برای همه مداد هر چی که بخوای آژانس آرزوی آسمان آبی ورزش و تناسب اندام